میخواستم زود بپزه برا همین تو قالب کیک یزدی پختمش
چون روزم هنوز نمیدونم خوشمزه شده یا نه،ولی پسرم میگه مامان خوشمزست برا هیشکی نپزا فقط برا من کیک بمز مامانی
میخواستم بگویم تا به حال شده است که دو نفری روبروی آینه دستشویی یک و نیم متریتان بایستید و باهم مسواک بزنید و درون آینه با دهن پر از کف باهم حرف بزنید و بعد به این میزان حماقت شیرینتان بخندید ؟
میخواستم بگویم تا به حال شده چهار ساعت تمام روی یک مبل یک نفره به یکدیگر گره بخورید و از یک اتفاق ده دقیقه ای ساده که در سوپر مارکت آقای طهماسبی اتفاق افتاده بود برای هم داستان تعریف کنید ، چرت و پرت بگویید ؟
میخواستم بگویم شده است کلید نیاورده باشی و تندت گرفته باشد مثل دوران کودکی و بعد پنج دقیقه پای آیفون اذیتت کند تا در را وا کند ، بگوید قیافه ی یوگی را در بیاور با این اینکه آیفون تصویری نیست ، احمق دم آیفون بگوید: خب تو خودت بکن ، من مسئول کلید نداشتنت نیستم ، بعد هار هار بخندد ؟
میخواستم بگویم شده است زنگ بزنی و بگویی کجایی و بگوید با مادر شوهرم اومدم خرید برای شوهرم ؟ و بعد تو بدانی که آن بار اولیست که با مادرت ملاقات داشته ؟ تا به حال شده چنین قندی در دلت آب شود ؟
میخواستم بگویم شده شرط بندی را ببازی و شرط آن باشد که سه شب تمام پتو مال او شود و تو سر خروس خوان صبح منت پتو را بکنی ؟
میخواستم بگویم شده است توی برف تو را مجبور کند که با شلوارک و دمپایی بروی سوپر سر کوچه خرید کنی و موقع رفت و برگشت هار هار از روی پنجره آشپزخانه که رو به کوچه است به تو بخندد ؟
میخواستم بگویم شده است به بهانه ی بستن دکمه پیراهن بیاید داخل اتاق پُرُو آن بوتیک خوشگله سر میدان و ببوستت و بعد بگوید " تقصیر من نیست ، اینقدر خوشتیپ شدی که آدم نمیتونه جلو خودش رو بگیره .. "
میخواستم بگویم شده است ساعت سه صبح زنگ بزند و بگوید : دوستم داری ؟ و بعد بگوید خب خیالم راحت شد ، بخواب بخواب !
میخواستم بگویم شده است کل کوچه پس کوچه های شهر را که موقع ترافیک ساعت هفت ، هشت غروب حکم جاده ابریشم را پیدا میکند ، پیاده قدم زده باشید و همه اش را یادش بدهی ؟
میخواستم بگویم ، میخواستم خیلی چیزها بگویم به کسی که روبرویم نشسته بود و خیلی آسان میگفت : آره میدونم ، میفهمم ، اما آخر دنیا که نیست !
من این حرف را از خیلی ها شنیده ام عزیز جان ،
از قضا میخواهم بگویم اتفاقا اینجا همان آخر دنیاست ،
بله ، آخر دنیایی که میگفتند درست همینجاست ،
این آخر دنیا برای هر کسی یک نقطه از زندگی است
و برای من دقیقا همین نقطه آخر دنیاست
میخواستم همه ی اینها را بگویم ،
اما حرفهایم را خوردم تا سیر بمانم
و بعد تبسم کردم
تبسم کردم
و بازهم تبسم کردم ..
همین
#پویان_اوحدی